توجه: در صورتی که فیلم شوالیه تاریک (The dark Knight) ساخته ی کریستوفر نولان را ندیدهاید یا دیالوگ های آن را به خوبی به یاد ندارید، لطفاً پیش از خواندن اادامۀ ین مطلب، فیلم را ببینید!
«یا قهرمان میمیری یا آنقدر زنده میمانی که ببینی به یک تبه کار تبدیل شدهای.» این دیالوگ رو میتوان شاه بیت اکشن فلسفی کریستوف نولان دانست. اگر افسانهها و اساطیر را کنار بگذاریم، هیچ قهرمانی برای همیشه قهرمان نخواهد بود. هیچ «انسانی» نمیتواند عاری از لغزش و اشتباه باشد و اولین لغزشِ قهرمان -که یک انسان است، آغاز افول ستاره اش می شود. سرانجام روزی فرا میرسد که قهرمانِ داستان کاری را اشتباه انجام دهد یا از عهدۀ حل بحرانی برنیاید. در آن صورت دو راه وجود دارد: اول اینکه قهرمان در مقابل «بدمن» شکست می خورد، کشته می شود، اما دست از آرمانهایش برنمی دارد. قهرمان شهید می شود! راه دوم؛ قهرمانِ شکستخورده که توان مقابله با حریف را ندارد دست به عملی ناجوانمردانه میزند و از پشت به دشمن حمله کرده و او را از پا در می آورد. در این صورت قهرمان تبدیل به یک بدمنِ جدید خواهد شد.
اما شاید راه سومی هم وجود داشنه باشد! البته این راه اصلاً جذابیت ندارد و به هیچ وجه به قهرمان ها توصیه نمی شود. درواقع هیچ قهرمانی نمیتواند چنین کاری انجام دهد. همانطور که در فیلم به این مسأله اشاره میشود بعضی کارها از عهدۀ قهرمان ها بر نمیآید و باید کسی آن را انجام دهد که قهرمان نباشد. کاراکتر قهرمان از لحاظ داستانی (تاریخی؟) محدودیتهایی دارد که مهمترین آنها حضور همیشگی در صحنه و ایفای نقشِ اصلی است. قهرمان ها اجازه ندارند صحنه را خالی کنند. اجازه ندارند خانه نشین شوند و اجازه ندارند کاری کنند که تماشاگر دوست ندارد. اما کسی که قرار نیست قهرمان باشد چنین محدودیتهایی نخواهد داشت. او میتواند در شرایطی که نیاز به حضورش نیست، حتی بر خلاف میل تماشاگران، سکوت کند. میتواند مدتها کناری بایستد و از دور مراقب باشد و معنای شوالیۀ تاریک(خاموش) دقیقاً همین است: نگهبانی که هیچکس متوجه حضورش نیست تا آن زمان که مردم احساس میکنند چیزی کم دارند. زمانی که هیچ قهرمانی نمیتواند مشکلاتشان را حل کند. آن روز تمام قهرمان ها یا توسط بدمن کشته شدهاند یا خود تبدیل به بدمن های جدید!
اکنون زمانِ بیدار شدنِ نگهبان خاموشِ شهر فرارسیده است. اکنون که شهر تا مرز نابودیِ کامل توسط دشمنان درونی و برونی پیش رفته و مردم مثل «گرگ های گرسنه» مشغول خوردن گوشت هم نوعانشان شدهاند، زمان آن فرا رسیده که نگهبانِ شهر مردمش را نجات دهد. اما نگهبان نباید به درخواست کس دیگری بازگردد. شرط نگهبانی هشیاری است و وقت شناسی. نگهبان وقتی برمیخیزد که خود احساس کند حضورش ضروری است.
***
سالها بود که پیش از هر انتخاباتِ ریاست جمهوری از میرحسین موسوی دعوت میشد اما وی نمی پذیرفت که وارد صحنه شود. این بار اما میرحسین بدون دعوت به صحنه آمد. بدون اینکه کسی از او بخواهد، خود را موظف به حضور دانست چون به گفتۀ خودش، نگران سرنوشت کشور بود. نگهبانِ شهر برگشته! حال تصمیم با شماست؛ جنازه اش را به جوکر تحویل دهید یا کمک کنید شهر را به وضعیت عادی برگرداند. فقط یادتان باشد او قهرمان نیست؛ پس انتظار ماجراجویی از او نداشته باشید. او فقط یک شوالیۀ خاموش است!
پ.ن: این مطلب را چند روز پیش از انتخابات خرداد ۸۸ برای یکی از نشریاتِ تبلیغاتی ستاد میرحسین موسوی نوشتم اما به دلایلی، هرگز چاپ نشد! آن روزها فکر میکردم نوشتهای که آنقدر دوستش داشتم و با اشتیاق نوشته بودم، سوخت. اما حوادث بعد از انتخابات و برخوردهایی که [دوست و دشمن] با او داشتند، نشانم داد که درمورد این مرد اشتباه نمیکردم. بعدها به این نتیجه رسیدم که اصلاً این مطلب را زود نوشته بودم! اگر قرار بود به چنین تحلیلی برسم حوادث بعد از انتخابات بهتر میتوانست درستی تحلیلم را نشان دهد. (خودتحویل گیری را دارید؟!) تازه ترین نمونهاش همین بیانیه ی آخر موسوی و کروبی است که واکنشهای موافق و مخالف زیادی را موجب شده است و خواندنش نشان می دهد که این همه حادثه باعث نشده شوالیه خاموش داستان ما دست به قهرمان بازی های تماشاگرپسند بزند.
.