تمام شد!
یه پاییز دیگه هم طلبِ ما.
Author Archive
قرار اگر این است
که هرگز نیایی،
پس چرا من نمیمیرم؟
میتوانم به تمام ِ زبانهای دنیا از تو حرف بزنم!
کافیست یاد بگیرم فعل ِ بودنشان را منفی کنم.
به چه نگاه میکنید؟
نه شما بیشتر از نیوتون میفهمید،
نه من آنقدر از حضورتان خوشحالم
که بال در بیاورم!
اینجا همه چیز عادی است.
جز اینکه شما g را ۱۰ فرض خواهید کرد
و من
چند ثانیه بیشتر از محاسبات ِ شما
فریاد میکشم.
همه را دارند آزاد میکنند
و من میترسم؛
یک وقت به سرت نزند این بند را بگشایی!
پ.ن: دقیق نمیدانم از چه کسی، ولی متشکریم!
خیره نشوید. کاری بکنید.
با صبر کردن و خیره شدن در بهترین حالت یک لاشخور ِ موفق میشوید.
همه از آن انتظار ِ باران دارند اما هیچ کس حواسش نیست آنچه از ابر میبارد خود ِ ابر است.
تنها وقتی برای ماندنِ آدمها اصرار کنید که بدانید دیگر امیدی به ماندنشان نیست و فراموش نکنید اصرارتان فقط برای این است که فردا نگویید «شاید اگر بیشتر تلاش میکردم نمیرفت».
«همیشه حق ِ تقدم با آمبولانسی است که آژیر میکشد.»
هیچکس در هیچجای دنیا با این قانون مشکلی ندارد و همهی آدمهایی که در سلامت ِ روانی به سر میبرند، نه تنها به آن عمل میکنند که از عمل به آن احساس خوبی خواهند داشت. این قانون اما در هیچ مذهبی نیامده. احتمالاً میگویید دلیلش این است که در زمان هیچ یک از پیامبران آمبولانس وجود نداشته است! قبول! بگذارید یک جور دیگر به مسأله نگاه کنیم: فرض کنید بیمار ِ درون آمبولانس مورد بحث، از نظر ِ تمام ِ مذاهب، یک محکوم به اعدام است. حال به نظر شما حق ِ تقدم با شماست یا آمبولانس؟
اخلاق ِ اومانیستی یعنی همین.
حرف نزنید،
عمل کنید.
بگذارید زندگی برای دروغگوها سخت شود.