سیب یا گندم یا هر چه که بوده، میوۀ ممنوعه یک نماد است. نماد ِ کنجکاوی ِ موجودی که میخواست بداند. که نمیتوانست چیزی را بدون آزمایش بپذیرد. میوۀ ممنوعه نام ِ دیگر ِ علم بود و جرم ِ آدم اینکه نتوانست در مقابل ِ عطش ِ دانش مقاومت کند. همانطور که نیچه میگوید، خدا از علم میترسید چون علم، هر موجودی را خداگونه می کند. پس از گاز زدنِ سیب، دیگر خدا می دانست حضور ِ آدم در بارگاهش به یک مخلوق ِ معمولی ختم نخواهد شد. اما نمی شد کاری کرد. پشیمانی در صفات ِ خدا نبود و او سرانجام توانسته بود خود را خلق کند. خطر باید رفع میشد. آدم باید تبعید میشد به جایی که امکان ِ خدا شدن نباشد. زمین! زمین پست تر از آن است که بتوان در آن خدایی کرد. زمین پر از محدودیت هاییست که در بهشت وجود نداشت. سه بعد کافی نبود. زمان ِ خطی دستمان را میبست. سالها وقت لازم بود تا این همه معما را حل کنیم.
سخت بود اما بیشترش را حل کردیم. چیزی نمانده تا تمام شوند…
خدایا بترس! یکی از همین روزها انقلاب خواهیمکرد!
این احتمالا میشه دهمین باری که بشریت فکر کرده که دیگه تقریبا تموم شده. فکر کنم اولیش لاپلاس بوده! هاوکینگ هم یکی از آخریهاش…… این قصه فکر کنم ادامه داره حالا حالاها.