نسبت ِ فاصلهی دو خط موازی به طول آنها، همواره عددی نزدیک به صفر است.
نسبت ِ فاصلهی دو خط موازی به طول آنها، همواره عددی نزدیک به صفر است.
تنهایی یعنی عمداً ببازی که بازم باهات بازی کنن.
پیشنگاشت: آنها که میشناسندم میدانند که چندان آدم مذهبیای نیستم. حتی سفرم به مکه و مدینه هم بیشتر یک سفر بوده تا حج. کعبه اما حسابش برایم از تمام ِ ساختمانهای دنیا جداست و امیدوارم منظورم از این جمله واضح باشد. من به این سازهی مکعب سنگی یک حس ناب، یک تجربهی تکرار نشدنی و یک معمای حلشده بدهکارم و به تمام این دلایل، امشب، هشت سال پس از آن سفر، برای اولین بار میخواهم از کعبه بنویسم. بهانهاش هم که مشخص است: طوفان در مکه.
تا به حال از خود پرسیدهاید چرا یک مکعب ِ ساده؟ چرا در ساخت ِ کعبه بر خلاف ِ مساجد و کلیساها و معابد و… هیچ هنری، هیچ خلاقیتی، هیچ پیچیدگیای وجود ندارد؟ مکعب سادهترین حجم هندسی است که برای ساخت یک خانه میتوان بهکار برد. خانهای که جز اندازهاش هیچ خصوصیت غیرعادی دیگری ندارد و با شکل و ساختارش هیچ مفهومی را منتقل نمیکند جز همین بیمفهومی. اینکه ظاهرِ این خانه هیچ حرفی برای گفتن ندارد.
و چرا مکه؟ شهرِ بیآب و علفی که در یکی از بد آب و هواترین نقاط دنیا قرار دارد. شهری میان ِ صخرههای خشک و بیاحساس و بدریخت، با مردمانی از همین جنس!
پاسخ ساده است: سفرهی رنگین بزرگترین مانع صمیمیت مهمان و صاحبخانه خواهد بود. کسی که به خانهی خدا میرود به خانهی خدا میرود. نمیرود که معماری ساختمانها را ببیند. نمیرود که از آب و هوای آنجا استفاده کند. نمیرود که از مصاحبت با مردمان خوشمشرب و زیبارو بهرهمند شود. نمیرود که از مناظر طبیعی لذت ببرد. و از چنین نظرگاهی مکه بهترین گزینه برای استقرار خانهی خداست.
امروز اما این شهر تبدیل شده به مجموعهای از برجها و هتلها و مراکز خرید بزرگ، با معماریهای چشمنواز و منحصر به فرد. حتی گاردین سه سال پیش در گزارشی ساخت دومین ساختمان بلند دنیا را عامل کمرنگ شدن جایگاه کعبه در این شهر دانستهبود. عصر، عصر ویران کردن نیست؛ سپاه ابرهه این بار جای فیل با جرثقیلهای غولپیکر برجسازی آمده تا کعبه را میان برجهای بلند گم کند.
و امروز، یازدهم سپتامبر ۲۰۱۵ !! یکی از آن جرثقیلها سقوط کرد…
پ.ن: به دنبال طوفان مکه تا کنون ۸۷ نفر بر اثر سقط یک جرثقیل به داخل مسجدالحرام کشته شدهاند. در فیسبوک کامنتهایی دیدم که با اشاره به ماجرای ابابیل، به طعنه نوشته بودند این بار چرا خدای مسلمانان از خانه و زائران خود محافظت نمیکند؟ ایدهی نوشتن این پست از همان کامنتها آمد!
کمپانی برادران وارنر دو سریال پربیننده در شبکهی CW دارد که شخصیتهای آنها از قهرمانان داستانهای دی سی کمیک گرفته شدهاند. Arrow و The Flash. در دو قسمت اخیر این سریالها یک اتفاق جالب رخ داد. اولیور کوئین قهرمان سریال Arrow به شهر بری آلن قهرمان The Flash رفت تا به او کمک کند و بعد در یک قسمت از سریال Arrow هم بری آلن به دیدار اولیور رفت تا بازدیدِ آن دیدار را به جا آورد. از ابتکارِ جالب سازندگان این دو سریال در به اشتراک گذاشتن طرفداران و افزایش محبوبیت سریالها که بگذریم نکتهای دیگر در داستان این دو سریال اتفاق افتاد که شاید ربط دادن آن به سیاست بدبینانه بوده و همه چیز کاملاً تصادفی رخ داده باشد اما باز هم مرور آن خالی از لطف نخواهد بود. اولیور کوئین زندگی سخت تری نسبت به بری آلن داشته. او در مقابل تبهکاران خشن تر رفتار میکند. چیزی که بری آلن با آن مخالف است. بری وقتی با صحنهی شکنجهی یک تبهکار توسط اولیور مواجه میشود به او اعتراض میکند. اولیور معتقد است باید هرچه سریعتر اطلاعات لازم برای پیدا کردن یک تروریست را از دهان آن تبهکار بیرون میکشید و به همین دلیل شکنجه تنها راه بود. در ادامه با یک فلش بک میبینیم که اولیور در گذشتهاش یک بار برای شکنجهی یک تروریست ِ تحت بازجویی دچار تردید شده بود و نتیجهاش این شد که انفجار یک بمب چندین نفر را به قتل رساند.
شش روز پس از پخش این قسمت از سریال Arrow یک گزارش جنجالی از سوی کمیتهی اطلاعات سنای امریکا منتشر شد. ۵۲۵ صفحه از گزارشی ۶هزار صفحهای که تهیهی آن پنج سال به طول انجامیده، ۴۰ میلیون دلار هزینه برداشته و هشت ماه پیش سنا به انتشار بخشهایی از آن رأی داده بود. اگرچه بخشهایی از گزارش اولیه به دلایل ناگفته –اما قابل حدس- منتشر نشدهاند اما افشای برنامهای که به برنامهی بازدادشت و بازجویی سازمان سیا معروف شده کافی بود تا یک جنجال رسانهای بزرگ اتفاق شکل بگیرد. این برنامه که به گفتهی کمیتهی اطلاعات سنا از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۶ و پس از حادثهی ۱۱ سپتامبر برای یافتن تروریستهای بینالمللی و اطلاع از نقشههای تروریستی علیه ایالات متحده انجام میشده به علت استفاده از روشهای وحشیانه و غیرانسانی بازجویی و شکنجه مورد توجه قرار گرفتهاست. جمهوریخواهان معتقدند این گزارش با حمایت دولت اوباما و برای تخریب چهرهی آنها با هدف پیروزی دموکراتها در انتخابات بعدی ریاست جمهوری اتفاق افتادهاست. از سوی دیگر انتشار این گزارش در روزهای اوج تظاهرات خیابانی علیه پلیسهای آمریکایی توانست توجه رسانهها را از آن حوادث دور کرده و به موضوع شکنجههای انجام شده توسط مأموران سیا جلب کند. چیزی که آنقدرها هم برای مردم دنیا عجیب نبود. بدین ترتیب آمریکاییها با یک حرکا هوشمندانه شاه را پشت چند سرباز مخفی کرده و با فدا کردن اسبی که پیشتر از دست رفته بود، از کیش و مات گریختند! به هر حال شنیدن اینکه یک پلیس امریکایی یک سیاهپوست بیگناه را کشته باشد به مراتب تکان دهندهتر از شنیدن خبر شکنجهی تروریستها توسط مأموران سیا است. چرا؟ چون قبلاً هم این خبر را شنیدهایم؟ درست یادمان نمیآید کجا اما اطمینان داریم این خبر جدید نیست. بله! هالییوود ذهن ما را برای شنیدن این خبر آماده کردهبود. آنقدر صحنههای شکنجهی موجه دیدهایم و آنقدر از شکنجه نشدن یک تبهکار عصبانی شدهایم که حالا وقتی میگویند این شکنجهها با هدف توقف حملات تروریستی بوده بی برو برگرد میپذیریم. همانطور که وقتی پس از ماجرای ادوارد اسنودن میگفتند شنود تلفنها و ایمیلها برای برقراری امنیت ملی بوده، افکار عمومی دنیا پذیرفتند و فراموش کردند (به عنوان نمونه سریال Person of Interest قبلاً در چهار فصل به این موضوع پرداخته بود). آنها یاد گرفتهاند در دنیایی که نمیشود اطلاعات را بیش از چند ماه یا حداکثر چند سال مخفی کرد، چگونه دستِ پیش را بگیرند. هالیوود نه تنها ما را با مفاهیمی چون شکنجه، تجاوز به حریم خصوصی، دروغ شنیدن از سیاستمداران و فساد سیاسی آنها آشنا کرده که به مرور سعی میکند برای هریک از آنها یک توجیه اخلاقی هم به خوردمان بدهد. در عصری که اطلاعات با سرعت نور منتشر میشوند، برای اینکه از تاریخ عقب نمانی باید همیشه چند قدم جلوتر از زمان حرکت کنی.
نکتهی جالب سخنرانیاش این است که برخلاف سیاستمداران زیاد به کاغذهایش وابسته نیست. تمام متن را مثل یک مونولوگ طولانی و تأثیرگذار حفظ کردهاست. از همان مونولوگهایی که مسیر یک فیلم را عوض میکنند و دیکاپریو چند نمونهی شاهکارش را در کارنامه دارد. فارغ از اینکه بپرسیم حرفهایی را که میزند قبول دارد یا نه، به وضوح میبینیم دارد نقش بازی میکند. نقش بازی کردن نه به معنای دروغ گفتن یا ادای کسی را درآوردن بلکه به معنای سینمایی رفتار کردن و سینمایی کلمات را ادا کردن. این ویدیو بیش از آنکه به ما دربارهی تغییرات اقلیمی هشدار دهد، دربارهی ورود کسانی به فضای عمومی هشدار میدهد که حالا بیش از هر گروه دیگری رگِ خواب مردم دنیا را می شناسند. آنها همانقدر که میتوانند نسبت به موضوعی حساسمان کنند، میتوانند حواسمان را از موضوع دیگری هم پرت کنند. آنها از روی نوشته حرف نمی زنند. باورپذیرند. و لازم نیست ساعتها وقت صرف معرفی خود به مردم کنند تا اعتمادها به آنها جلب شود. هالیوود یک هیولا نیست. مجموعهای از آدمهای باهوش و با استعداد است که توسط آدمهای باهوش و ثرتمندی هدایت میشوند. مجموعهای که سالهاست درون ذهنهای ما زندگی کرده. آنقدر در ما نفوذ کرده که حالا حتی خوابهایمان را هالیوودی میبینیم. عشقهایمان را هالیوودی میبوسیم و آرزوهایمان را هالیوودی در سر میپرورانیم. فیلم دیدن مثل رؤیاست چون برای ساعتی ارتباطت را با دنیای واقعی قطع کرده و قواعد طبیعت را به اندازهی قدرت خیال فیلمساز -و نه بیننده- بسط میدهد. در حین دیدن این رؤیا می توان بذر هر ایدهای را در ذهن مخاطب کاشت. این کار هم اسم دارد. یک اسم هالیوودی؛ اینسِپشن!
نترسید! اما مواظب باشید.
اونجا همه ی گزینه ها روی میزن، اینجا بهترین گزینه ها زیر میز!
دوستان! عزیزان! خوبید شما؟ جدی جدی فکر کردهاید به همین سادگیست؟ یک دستورالعمل چهار مرحلهای را اجرا کنید و بعد از چند دقیقه پسورد فیسبوک هرکس را دلتان خواست به چنگ آورید؟ یعنی فکر میکنید فیسبوک با آن همه مهندس و برنامهنویس و هکر نشسته بر و بر نگاه میکند تا با کپی-پیست کردن چهارخط کد همهی آحاد ملت تبدیل به هکرهای کلاه قهوهای شوند؟
این ماجرا از اساس کلاهبرداری بوده و به زبانهای مختلف و اخیراً هم فارسی در فضای مجازی منتشر شدهاست. اگر از آن کسانی هستید که دستورالعمل را مو به مو اجرا کرده اند که هیچ. کار شما از کار گذشته و کلاه شما برداشته شده است. تبریک میگویم! اما اگر هنوز از ماجرا باخبر نشدهاید یا شدهاید و وسوسهی امتحان کردنش به جانتان افتاده، به این نکات توجه کنید. (جدی)
۱. رمزهای عبور در سایتهایی مثل فیسبوک بصورت یکطرفه رمزگذاری میشوند. یعنی خود مارک زاکربرگ هم نمیتواند رمز شما را ببیند. به همین خاطر است که وقتی رمزتان را فراموش میکنید سایت رمز قدیمیتان را به شما نمیدهد -چون ندارد که بدهد- بلکه آن را بازنشانی میکند (اینطوری نگاه نکنید! بازنشانی کردن کار بدی نیست) و از شما میخواهد یک رمز جدید وارد کنید. بنابراین با این چند خط کد نه تنها نمیشود به رمز کسی دست پیدا کرد که در ازای آن همبر شبچره هم به کسی نمیدهند.
۲. حتی من که برنامه نویسی بلد نیستم هم با انداختن نگاهی گذرا به کدهای مزبور (آخرش هم نفهمیدیم این مزبور یعنی چه!) متوجه شدم که با اجرای آن فقط چندتا پیج از طرف لایک میخورند، اسم چند نفر از دوستانتان در کامنتهای یک پست خاص در فیسبوک از طرف شما منشن خواهد شد و یک تعدادی کوکی (برخلاف نامش اینجا چیز خوبی نیست) روی سیستم شما ذخیره میشود. حالا به نظرتان کدام یک از این کارها ربطی به پیدا کردن رمز فیسبوک عزیزانتان پیدا میکند؟! نه انصافاً. خدایی. وجداناً. بیشوخی. خب نکن دیگه آغاجان. نکن. چرا اعصاب منو به هم میریزی؟ آدم به این باکمالاتی حیف نیست؟ همینطوری جوونای مردم معتاد میشن دیگه. بدبخت. [یک نفر وارد کادر میشود، با یک سیلی نگارنده را آرام کرده از کادر خارج میشود.]
۳. باور کنید پیدا کردن ِ رمز دیگران، وارد شدن به حریم خصوصی آنها و سرک کشیدن به درون ارتباطات عزیزانتان، آنقدرها هم هیجان انگیز نیست. شخصاً -با کمال تأسف و ندامت- در دورههایی سیاه از زندگی ِ خود به رمزهای عبور زیادی دست پیدا کردهام. به ایمیل و فیسبوک و یاهو مسنجر آدمهای زیادی سرک کشیدهام. باور کنید هیچ اتفاق هیجان انگیزی در انتظار شما نیست. آدمها همیناند که میبینید. اگر به پروفایل دخترها میروید که جز تعدادی پیشنهاد کسل کنندهی دوستی و ازدواج و ابراز انواع ِ علاقه، هیجان انگیزترین چیزی که خواهید یافت غر زدنهای دخترخانم با دوست جونش است در گلایه از ناملایمتهای روزگار و بیمهری ِ یار و نهایتاً هم چندتا اسمایلی ِ ابر بهار. اگر هم سوژهی مورد نظر پسر است که یافتهها بر دو نوع اند: نوع ِ اول همان پیامهای عاشقانهایست که پیشتر در بررسی پروفایل خواهران ِ هک شده بدان پرداختیم. منتها این بار داریم از این طرف به قضیه نگاه میکنیم که فرقی هم نمیکند. لاس را از هر طرف بخوانی لاس است! نوع ِ دوم پیامهای آقایان هم که برای دوستان همجنسشان ارسال شده و محتوی بررسی تخصصی امکانات آخرین مدلهای لپتاپ، گوشی، دختر، تبلت و گاهی هم ماشین است که خواندنشان جز وقت تلف کردن حاصلی ندارد. اگر هم به پروفایل محبوبتان سرک میکشید که باید بگویم هرچه ببینید به ضررتان خواهد بود. چرا؟ چون اگر بفهمید دارد به شما خیانت میکند یا دروغ میگوید، فروخواهید ریخت. هردو با هم فروخواهید ریخت. اگر هم ببینید به شما وفادار است، آنوقت شما کسی هستید که بی اعتماد بوده و با شک ِ خود به وفاداری ِ او خیانت کردهاید. باز در این صورت نیز هردو با هم فرو خواهید ریخت.
این بود خلاصهای از آنچه لازم میدانستم دربارهی هک کردن رمز فیسبوک ملت خدمتتان عرض کنیم. حالا دیگر خود دانید. اگر هنوز هم دلتان میخواهد آن روش را امتحان کنید، بفرمایید! راه باز و کارگران مشغول کارند!
یک جایی در فیلم ِ «آژانس شیشهای» احمد کوهی (قاسم زارع) به عباس حیدری (حبیب رضایی) میگوید:
«نا امیدم کردی حیدری!»
هر بار فیلم را میبینم به اینجا که میرسد دنبال ِ منبع ِ صدا میگردم. همیشهی خدا همینطور است. موقع ِ رانندگی هم وقتی ملت برای هم بوقهای کشدار میزنند، فکر میکنم حتماً آنکه خبطی از او سر زده، منم! همیشه اولین احتمالی که به ذهنم میرسد این است که کار خطا را من کرده باشم. فوتبال هم که بازی می کنم هرجا داور سوت می زند، حتی وقتی دروازه بان باشم، میگویم حتماً در آفساید هستم! آنقدر مطمئنم اشتباه میکنم که حتی میدانم این حس ِ «همیشه آنکه اشتباه میکند، منم» هم اشتباه است.
اما نمیشود کاری کرد. کار ِ اشتباه، حداقل به دو دلیل، مثل ِ کار ِ درست نیست که بتوانی انجامش ندهی؛ دلیل ِ اول اینکه وقتی میخواهی کار ِ درستی را انجام دهی میدانی که داری کار ِ درستی میکنی پس میتوانی انجامش ندهی. اما وقتی اشتباه میکنی دیگر نمیدانی کاری که می کنی اشتباه است و باز هم فکر می کنی داری کار ِ درست را انجام میدهی. بنابراین نمیتوانی اشتباه کردن را انتخاب کنی چون شرط اصلی ِ انتخاب ِ آزادانه، وجود ِ آگاهی در انتخاب کننده نسبت به انتخاب شونده است. شاید بگویید می شود بدانی کاری که میکنی اشتباه است اما باز هم انجامش دهی. شاید شما راست می گویید! اما در این صورت هم در واقع فرد فکر میکند انجام ِ کار ِ اشتباه، درستتر از انجام ِ کار ِ درست است! بنابراین باز هم می خواهد با اشتباه ِ خود، کار ِ درست را انجام دهد. اصلاً اینها را ول کنید! دلیل دوم جالبتر است:
بدترین جای ِ ماجرا اینجاست که تا کاری را انجام ندهی و با نتایجش روبهرو نشوی، هرگز نخواهی دانست آیا واقعاً اشتباه بوده یا نه؟!
۱. دروغ آدمها را تخریب میکند؛ دروغ باعث میشود مخاطب اعتمادش را به گوینده از دست بدهد. نه فقط گوینده. دم دستی ترین و سرراستترین اثرش این است که وقتی دروغ میشنوی اعتمادت را به تمام ِ آدمها به عنوان موجوداتی که میتوانند دروغ بگویند و به زبان، به عنوان رسانهای که میتواند حقیقت را دستکاری کند، از دست میدهی.
۲. حقیقت هم دست کمی از دروغ ندارد! کلیشهای ترین جملهی ممکن این است که بگوییم حقیقت تلخ است و تلخی آزار دهنده. حقیقت اما فقط تلخ نیست. بیرحم است. بیملاحظه است. لا ابالی است. رعایت ِ حال ِ مخاطب را نمیکند. اگر قرار باشد همیشه به یک نفر راست بگویی، باید او را نبینی. باید برایت مهم نباشد حرفهایی که میزنی چه بر سر ِ او خواهند آورد. باید چشم را ببندی و دهان را بگشایی…
۱+۲. همین که با هم حرف بزنیم کافیست تا یکدیگر را نابود کنیم.